ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

یه جایی به نام شیرخوارگاه آمنه مملو از فرشته های خداست

سلام بابا جونم . الان که دارم این متن رو روی کاغذ می نویسم تو اتوبوس شرکت واحد نشستم و منتظرم تا راه بیوفته ، دلم گرفته بابا جون ، خیلی دوست دارم  که بتونم جلوی بغضم رو تو جمعیت بگیرم . شاید این متن رو تو وبلاگت نوشتم ، شایدم ننوشتم . نمیدونم . فقط میخوام آروم بشم. بابا پایین تر از محل کارم ، شبر خوارگاه آمنه قرار گرفته . من چند روزه که عصرها دارم از اونجا رد می شم و دیدن یک صحنه ، قلبم رو از جا می کنه . بابای گلم ، دوست ندارم فکر کنی که آدم ضعیفی هستم ، اما واقعا دلم میلرزه ، دیدن بچه های بی سرپرست یا بد سرپرستی که بناچار تو یه محیط بسته ، دنیای قشنگ خودشون رو محدود کردند به چند تا اسباب بازی و تاب و سرسره ، دروغ نکم بابا ، بزا...
22 ارديبهشت 1392
19068 1 66 ادامه مطلب

روز مادر مبارک

سلام بابا جون . اول از همه اینکه باز هم عذر می خوام اگر دیر دارم می نویسم . خیلی مشغله زیاد شده و .... از این حرفها  .دوم اینکه امروز روز مادره ،سالروز تولد حضرت زهرا . انشالله که خانم فاطمه زهرا همیشه نگهدار و پشتیبان تو و فرشته های نازنینی چون تو باشه . عزیزم ، می خوام با تو به مامان تو و همسر خودم این روز رو تبریک بگم اما شایسته تر می بینم که اول به مامانی ها خصوصا مامان لقا تبریک بگیم ، به چند جهت : اول اینکه اگر فداکاریهای مامانی ها نبود من و مامانت هم شاید الان وضعیتمون این نبود و یا تقدیر جور دیگه ای با ما رفتار می کرد . دوم اینکه بودن اونها برای ما مایه دلگرمی و خوشبختیه . همین دعایی که در حق من و تو و مامان می کنند خودش نعمت ...
11 ارديبهشت 1392
1